بیش از هفت دهه پس از شکلگیری نظم بینالمللی مبتنی بر رهبری آمریکا و نهادهای چندجانبه، نشانههای فرسایش این چارچوب بهوضوح در تحولات ژئوپولیتیکی اخیر دیده میشود. از بیاعتباری نهادهای بینالمللی و رفتار متناقض واشنگتن گرفته تا ظهور بلوکهای جدیدی چون بریکس و سازمان همکاری شانگهای، جهان در حال عبور از نظم لیبرال آمریکایی به سوی ساختاری چندقطبی، قدرتمحور و انعطافپذیر است. این گذار، نهتنها فرصتهایی برای بازیگران مستقل فراهم کرده، بلکه چالشهایی تازه در مدیریت رقابتها و بحرانهای جهانی به همراه دارد.
به گزارش سرمایه فردا، از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون، نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین و سازمانهای بینالمللی و در عین حال «هژمونی نظامی و سیاسی آمریکا» بهعنوان چارچوب مسلط روابط میان کشورها عمل کرده است. این نظم بر پایه اصول منشور ملل متحد، قواعد حقوق بینالملل، نهادهای چندجانبه و رهبری ایالات متحده شکل گرفت و گمان میرفت میتواند برای مدت زیادی بتواند زمینهای برای کاهش منازعات بزرگ، گسترش همکاریهای اقتصادی و ترویج هنجارهای حقوق بشری ایجاد کند. با این حال امروز، بیش از هفتاد سال پس از تأسیس این نظم، پرسشهایی جدی درباره بقای آن مطرح است و یکجانبه گرایی آمریکا در مسائل بینالمللی، تلاشهای این کشور برای حفاظت از آخرین پروژه استعماری دنیا یعنی اشغال سرزمینهای فلسطینی و اداره دنیا بر اساس رسوم پیشین ارباب و رعیتی، کار را به جایی رسانده است که بسیاری از تحلیلگران روابط بین الملل از سالها پیش از فروپاشی نظم پس از جهان جنگ دوم و شکل گیری نظمی جدید در دنیا سخن گفتهاند. اگر نخواهیم فروپاشی سریع این نظم را بپذیریم و بخواهیم با کلماتی رقیقتر و محافظهکارانهتر در مورد این دگرگونی در نظم جهانی صحبت کنیم، میتوانیم از واژه فرسایش نظم قدیم سخن بگوییم اما حقایق روی زمین و واقعیات جامعه بین الملل نشانمیدهد که هماینک، بیشتر از هر زمان دیگری در حال رفتن بهسوی نظم جدید هستیم و چهبسا در سالهای اخیر در حال تجربه نظم جدید نیز بودهایم و دیگر از دوران گذار به نظم جدید عبور کردهایم.
نشانههای فرسایش نظم موجود و شکل گیری نظم جدید در عرصههای مختلف به چشم میخورد: قدرتهای بزرگ بارها اصول بنیادین حقوق بینالملل را نادیده گرفتهاند، نهادهای چندجانبه دچار انفعال یا بیاعتباری شدهاند، و ایالات متحده—بهعنوان ستون اصلی نظم لیبرال—رفتاری متناقض و بیثبات از خود نشانمیدهد. همزمان، کشورهایی مانند چین، روسیه، و برخی قدرتهای منطقهای تلاش دارند الگوهای بدیل حکمرانی جهانی را معرفی کنند و با اتکا به قدرت اقتصادی، نظامی و فناوری، سهم بیشتری از مدیریت جهان بهدستآورد. همین مسائل است که نشانمیدهد مدتهای زیادی است که دوران گذار به نظم جدید طی شده و در حال حاضر قدرتهای جهانی و منطقهای در حال تجربه نظم جدید هستند؛ نظمی که آمریکا و متحدان غربیاش بهشدت بهدنبال از بین بردن آن و یا دستکاری در واقعیات آن هستند تا بلکه کمی وقوع آن و تکاملش را به چالش بکشند.
نکته جالب توجه در تحولات اخیر روابط بین الملل این است که این تحولات سرعتی بی سابقهای به خود گرفتهاند و همین مسئله باعث شده که بتوان گذار از نظم قدیم و تجربه نظم جدید را در تحولاتی نه یک دهه ای و چند ساله، بلکه در تحولاتی چند ماهه و حتی چند هفتهای نیز ملاحظه کرد. در طول چند هفته گذشته، اتفاقاتی در اقصینقاط دنیا رخ داده است که هر کدام اشارهای استعاری و یا حتی واقعی به مسئله تغییر نظم جهانی دارند.
در این گزارش تلاش شدهاست با اشاره به این تحولات، نشان داده شود که تغییر نظم جهانی، مدتهاست که اتفاق افتاده و اتفاقاً دنیا در شرایط فعلی در حال تجربه نظم جدید جهانی و چشیدن مزه نظمی مبتنی بر چند قدرتی در جهان است. شاید برخی از تحلیلگران – بهویژه تحلیلگران غربی – تلاش داشتهباشند نشان دهند که این اتفاقات نشانمیدهد نظم مبتنی بر ابرقدرتی آمریکا همچنان در جهان وجود دارد و اتفاقات رخ داده در حال نمایش بازسازی و تغییر شکل این نظم است اما مرور تحولات اخیر نشانمیدهد تغییر نظم اتفاق افتاده و اتفاقات اخیر تنها تلاشها و دست و پا زدنهای ایالات متحده برای تأثیرگذاری بر این نظم و یا تعویق تکامل آن است. این ادعا به این معنی نیست که نظم جدید بهسرعت به ثبات رسیده و در نوع تعاملات کشورها با یکدیگر جایگیر میشود. شاید ثبات یافتن این نظم آنچنان که تعدادی از اندیشمندان روابط بین الملل معتقدند چندین دهه و یا حتی یک نسل طول بکشد اما نکته مهم، آغاز شدن نظم جدید و گذر از دوران گذار به نظم جدید است که فعلاً اتفاق افتاده و در حال تماشای اثرات آن بر سیستم سیاسی و نظامی جهان هستیم.
یکی از اصلیترین نشانههای بحران نظم کنونی، افزایش موارد نقض آشکار حقوق بینالملل است. حمله اسرائیل به برخی رهبران حماس در خاک قطر، بدون مجوز شورای امنیت و برخلاف اصل حاکمیت ملی، نمونه بارزی از این روند بود. واکنش محدود جامعه جهانی به چنین اقداماتی نشانمیدهد که قواعد سنتی امنیت جمعی عملاً کارکرد خود را از دست دادهاند. در این میان ایالات متحده نیز که باید بر اساس اصلی «رهبری جهان» در نظم بعد از جنگ جهانی دوم، پیشقراول حمایت از قوانین بین المللی و تأکید بر حفظ حاکمیت ملی کشورها باشد، در حمایتی آشکار از اقدامات رژیم صهیونیستی، امکان مقابله قطر با اقدامات غیر قانونی و تجاوز رژیم را نیز سد میکند.
نهادهایی که پس از جنگ جهانی دوم برای حفظ ثبات بینالمللی ایجاد شدند، اکنون با بحران مشروعیت و کارآمدی روبهرو هستند. شورای امنیت سازمان ملل بهدلیل و توی مکرر اعضای دائم عملاً در بسیاری از بحرانها، از سوریه و یمن گرفته تا اوکراین و غزه، ناتوان ماندهاست. سازمان تجارت جهانی نیز که زمانی ستون تجارت آزاد جهانی بود، بهدلیل خروج آمریکا از برخی توافقات و گسترش سیاستهای حمایتی، نفوذ پیشین خود را از دست داده است. بعد از هر حمله نظامی رژیم صهیونیستی به یکی از کشورهای منطقه، شورای امنیت بنا به ملاحظات سیاسی خود جلسهای تشکیل داده و بدون محکوم کردن قاطع این اقدام و تدوین راهکارهای تنبیه متجاوز، صحبتهای طرفین را میشنود و از مسئله بهراحتی گذر میکند. در عین حال سازمانهای زیر مجموعه سازمان ملل و قوانین بین المللی نیز مانند دیوان بین المللی کیفری مرتباً از سوی ایالات متحده تهدید شده و افراد فعال در آنها مورد تحریم واقع میشوند تا بلکه راه برای تنفس مصنوعی دادن به رژیم صهیونیستی و مجازات نشدن عاملان و آمران نسلکشی در غزه، باز شود.
بهعنوان ستون اصلی نظم لیبرال، آمریکا در سالهای اخیر رفتاری متناقض داشته است. از خروج دولت ترامپ از توافق اقلیمی پاریس و برجام گرفته تا تغییر سیاست بایدن در قبال برخی تعهدات بینالمللی، بیثباتی سیاست خارجی آمریکا باعث تضعیف اعتماد به رهبری این کشور شدهاست. حتی در موضوعاتی مانند مبارزه با اخبار جعلی، لغو توافقات اخیر نشانمیدهد که ایالات متحده در نگهداری از زیرساختهای نظم جهانی با تردید و دوگانگی روبهرو است.
هفته گذشته، دولت آمریکا به کشورهای اروپایی اطلاع داده است که مذاکرات تفاهم امضا شده تحت دولت بایدن برای همکاری در شناسایی و افشای اخبار جعلی و عملیات اطلاعاتی توسط دولتهای خارجی (مانند روسیه، چین و ایران) را لغو میکند. این فعالیتها تحت نظارت Global Engagement Center (GEC) وزارت خارجه آمریکا تنظیم شده بود؛ نهادی که مأموریت آن مقابله با ترویج اطلاعات نادرست توسط دولتهای بیگانه و سازمانهای مرتبط بود. در عین حال دفتر یا واحدی که کارش ردیابی و مقابله با اخبار جعلی خارجی بود، اخیراً تعطیل شدهاست و به همین دلیل منتقدان این تصمیم را نوعی «خلع سلاح یکجانبه» در جنگ اطلاعاتی میدانند، بهخصوص در شرایطی که بهرهبرداری از هوش مصنوعی و رسانههای دیجیتال برای تولید و انتشار اخبار جعلی روز بهروز بیشتر شدهاست.
در روند مقابل فرسایش نظم قدیم، کشورهایی قرار دارند که بهدلیل سیاستهای خصمانه دولت ایالات متحده و بی عدالتی موجود در نظم جهانی بعد از جنگ جهانی دوم، دست به اقدامات تقابلی با این نظم زده و تلاش دارند هر چه سریعتر نظم جدید را با مختصات مد نظر خود در جهان پیاده کنند. نکته جالب توجه در این مسئله، رهبری دو قدرت جهانی در این مسیر است که خود از نظم قبلی تا حد زیادی سود برده و دارای حق وتو در شورای امنیت بودهاند اما روند تقابل ایالات متحده با آنها، در نهایت آنها را به ایجاد نظم جدیدی مبتنی بر چند قطبی کشاندهاست. چین در سالهای اخیر بیش از هر قدرت دیگری تلاش کرده است الگوی بدیل نظم جهانی را مطرح کند. در نشست اخیر سازمان همکاری شانگهای، شی جینپینگ صراحتاً اعلامکرد که جهان باید از «یکجانبهگرایی غرب» عبور کند و بهسوی ساختار حکمرانی عادلانهتر حرکت نماید. پیشنهاد تأسیس «بانک توسعه» در چارچوب این سازمان نشانهای روشن از تلاش پکن برای ایجاد نهادهای موازی با نظام مالی غربی است.
چین، روسیه، کره شمالی و ایران در سالهای اخیر همگرایی سیاسی و نظامی بیشتری نشان دادهاند. از مانورهای مشترک گرفته تا توافقهای اقتصادی، هدف اصلی آنها کاهش وابستگی به غرب و تضعیف جایگاه ایالات متحده است. با این حال، تضاد منافع نیز در این بلوک دیدهمیشود؛ روسیه و چین رقابتهای پنهانی بر سر نفوذ در آسیای مرکزی دارند و ایران و روسیه نیز در بازار انرژی منافع متعارض دارند. بنابراین، این همگرایی بیش از آنکه اتحاد استراتژیک بلندمدت باشد، نوعی همکاری تاکتیکی علیه نظم غربی محسوبمیشود. در عین حال حمله رژیم صهیونیستی به قطر احتمالاً کشورهای عرب منطقه را بهلحاظ سنتی و ساختاری همیشه زیر چتر حمایتهای دولت آمریکا بودهاند، به نتایج جدیدی خواهد رساند. آنها با وجود اینکه سعی میکنند با طمأنینه و آرامش به موضوع نگاه کنند و از تشدید تنشها با صهیونیستها و ایالات متحده بکاهند، در نهایت متوجه شدند که در صورت مورد حمله واقعشدن، تنها هستند و باید به فکر شرکای جدید امنیتی برای خود باشند. این مسئله ممکن است آنها را در بین انتخاب بین دو پایگاه غرب و شرق، در نهایت به شرق نزدیک کند و در کمترین واکنش حداقل آنها را به این فکر بیاندازد که چگونه باید امنیت خود را بهصورت مستقل و یا با همکاری منطقهای تأمین کنند.
گسترش بریکس و تلاش برای دلار زدایی نمونه دیگری از تغییر توازن قدرت در نظم جهانی است. این گروه با پذیرش اعضای جدید و طرح ایده استفاده از ارزهای ملی در تجارت بینالمللی، عملاً به چالش مهمی برای سلطه دلار تبدیل شدهاست. اگرچه اجرای کامل این سیاستها زمانبر خواهد بود، اما حتی طرح آنها نشانمیدهد که اقتصاد جهانی بهسمت چندقطبی شدن حرکت میکند. بر همین اساس است که در نشست مجازی بریکس که در روز ۸ سپتامبر ۲۰۲۵ برگزار شد، رئیسجمهور برزیل، لولا داسیلوا، بر ضرورت تشدید همکاری تجاری و مالی بین کشورهای بریکس تأکید کرد تا بتوانند بر تأثیرهای منفی افزایش تعرفهها غلبه کنند.
این همکاری به معنی دقیقتر استفاده بیشتر از ارزهای محلی در تجارت دوجانبه و کاهش وابستگی به دلار یا ارزهای غربی است، بهویژه در کشورهایی که تحت فشار تعرفهها یا تحریمها قرار دارند.
اگر بلوکهایی مانند شانگهای و بریکس بتوانند نفوذ بیشتری کسب کنند، جهان بهسوی چندقطبی کامل حرکت خواهد کرد. در این حالت، توافقهای منطقهای جایگزین توافقهای جهانی میشوند و نقش آمریکا و اروپا در مدیریت نظم جهانی کاهش مییابد. تحولات سالهای اخیر نشانمیدهد که نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین، که پس از جنگ جهانی دوم بر جهان مسلط شد، در حال از دست دادن کارایی و مشروعیت خود است. نظم جدید مطمئنا، چندقطبیتر، قدرتمحورتر و انعطافپذیرتر خواهد بود. برای کشورهایی چون ایران، این نظم جدید هم فرصتهایی برای مانور بیشتر در عرصه سیاست خارجی فراهم میکند و هم تهدیدهایی ناشی از فشار قدرتهای بزرگ. در نهایت، سرنوشت نظم جهانی بستگی به این دارد که آیا قدرتها خواهند توانست قواعد جدیدی را بر پایه مصالح مشترک تعریف کنند یا اینکه رقابتهای بیپایان آنها جهان را بهسوی بیثباتی بیشتر سوق خواهد داد.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا