به گزارش سرمایه فردا، تفاوت سوسیالیست و کمونیست در این است که سوسیالیست مالکیت عمومی بر ابزارهای تولید را بنیان میگذرد. به نوعی مانند کمونیست از اصول خشک مارکس تبعیت نمیکند.
در بیان مارکس و انگلس، واژههای کمونیسم و سوسیالیسم یک معنا دارند. گاه و بیگاه به جای هم به کار میروند، بی آنکه تمایزی میان آنها نهاده شود. این داستان در مورد همه گروهها و فرقههای مارکسیست تا سال ۱۹۱۷ نیز صادق بود.
احزاب سیاسی مارکسیست که مانیفست کمونیست را مرامنامه لایتغیر مکتب خود میدانستند، خود را احزابی سوسیالیست میخواندند. اثرگذارترین و پرجمعیتترین این احزاب یعنی حزب مارکسیست آلمان، نام حزب سوسیالدموکرات را برای خود برگزید.
در ایتالیا، فرانسه و همه کشورهای دیگری نیز که احزاب مارکسیست در آنها تا پیش از سال ۱۹۱۷ نقشی را در زندگی سیاسی بازی میکردند، واژه سوسیالیست به همین شیوه جای واژه کمونیست را میگرفت. پیش از ۱۹۱۷ هیچ مارکسیستی حتی جرات نمیکرد که میان کمونیسم و سوسیالیسم تمییز بگذارد.
در ۱۸۷۵، مارکس در نقد خود بر برنامه گوتای حزب سوسیالدموکرات آلمان میان دو مرحله پایینتر (متقدم) و بالاتر (متاخر) جامعه کمونیستی آتی فرق نهاد. اما نام کمونیسم را به مرحله متاخر اختصاص نداد و مرحله متقدم را سوسیالیسم، به گونهای که با کمونیسم فرق داشته باشد، نخواند.
یکی از عقاید بنیادین مارکس این است که سوسیالیسم به ناچار «به خاطر سرسختی قانون طبیعت» ظهور میکند. تولید کاپیتالیستی، نقیض خود را پدید میآورد و نظام سوسیالیستی مالکیت عمومی بر ابزارهای تولید را بنیان میگذارد. این فرآیند «از طریق عملکرد قوانین ذاتی تولید کاپیتالیستی پیاده میشود» و از اراده افراد مستقل است.
انسانها نمیتوانند آن را شتاب دهند، به تاخیر اندازند یا از حرکت بازدارند. چه این که «هیچ نظام اجتماعی هیچ گاه پیش از شکلگیری همه نیروهای تولیدیای که این جامعه برای بسطشان به قدر کافی بزرگ است، از میان نمیرود و شیوههای تازه و برتر تولید هیچ گاه پیش از آن که شرایط مادی وجودشان در زهدان جامعه پیشین پیدا نشده باشد، پدید نمیآیند».
این اندیشه البته با فعالیتهای سیاسی خود مارکس و آموزههایی که برای توجیه این فعالیتها به دست داد، سر سازگاری ندارد. مارکس کوشید که حزبی سیاسی راه اندازد که با انقلاب و جنگ داخلی، گذار از کاپیتالیسم به سوسیالیسم را به انجام رساند.
ویژگی اصلی این دست احزاب از نگاه مارکس و یکایک نظریهپردازان تخیلی مارکسیست این بود که احزابی انقلابیاند که همواره به ایده کنش خشونتآمیز پایبند هستند.
هدف آنها این بود که شورش کنند، دیکتاتوری پرولتاریا را پی بریزند و همه اعضای طبقه متوسط را بی هیچ گذشتی از صفحه روزگار پاک کنند.
اقدامات اعضای کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، مدل کامل جنگی داخلی از این دست پنداشته میشد. شورش پاریس البته به گونهای اسفانگیز ناکام مانده بود. اما این امید وجود داشت که شورشهای بعدی به موفقیت برسند.
با این همه تاکتیکهایی که احزاب سوسیالیست در کشورهای مختلف اروپایی به کار بستند، به گونهای آشتیناپذیر در تناقض با هر کدام از این دو گونه متناقض از آموزههای کارل مارکس قرار داشت.
این احزاب، دلگرمی و اطمینان خاطری را درباره گریزناپذیری ظهور سوسیالیسم به وجود نیاوردند. به موفقیت شورشهای انقلابی نیز اطمینان نداشتند. روش عمل پارلمانی را در پیش گرفتند. با شرکت در مبارزات انتخاباتی به دنبال جذب آرای مردم بودند و نمایندگانشان را به پارلمان فرستادند.
به احزابی دموکراتیک «تنزل یافتند». در پارلمان، مانند دیگر احزاب مخالف خود رفتار کردند. در برخی کشورها ائتلافهایی موقتی با احزاب دیگر به وجود آوردند و هر از گاهی در کابینه دولت، اعضایی سوسیالیست حضور داشتند.
بعدها پس از پایان جنگ جهانی اول، احزاب سوسیالیست در پارلمان بسیاری از کشورها در اکثریت قرار گرفتند. در برخی کشورها خود به تنهایی در قدرت بودند و در باقی آنها همکاری نزدیکی با احزاب «بورژوا» داشتند.
درست است که این سوسیالیستهای رامشده پیش از سال ۱۹۱۷ هیچ گاه دست از حمایت زبانی از اصول خشک و انعطافناپذیر مارکسیسم ارتدوکس برنداشتند. بارها و بارها تکرار کردند که گریزی از ظهور سوسیالیسم نیست. بر ویژگی انقلابی ذاتی احزاب خود پا میفشردند.
هیچ چیز نمیتوانست بیش از این که کسی جرات تردید در روحیه انقلابی تزلزلناپذیر آنها را به خود دهد، برافروختهشان کند. با این همه آنها در واقع مانند همه احزاب دیگر، احزابی پارلمانی بودند.
تفاوت سوسیالیست و کمونیست در این است که سوسیالیست مالکیت عمومی بر ابزارهای تولید را بنیان میگذرد. به نوعی مانند کمونیست از اصول خشک مارکس تبعیت نمیکند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا